اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم: ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال. ابوالعباس. ، تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عطرود. عتاد. عدّه. عدّه. ساخت. ساختگی. آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان) : ساز و برگ از سپه گرفتی باز تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز. نظامی (هفت پیکر). ، ساز و برگ سفر. توشه. زاد، زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت: چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ کت این تخت خون است و آن تاج مرگ. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود
اسباب و سامان. (بهار عجم) (آنندراج). برگ و ساز. ساز و آلت. ساز و سامان. آلات و ادوات. اسباب. وسائل. لوازم: ز خان و مان و قرابت به غربت افتادم بماندم اینجا بی ساز و برگ و انگشتال. ابوالعباس. ، تجهیزات. عدت. ساز و عدت. سازو سلاح. ساز و برگ جنگی. ساختگی. ساز و ساخت. عُطرود. عتاد. عِدَّه. عُدَّه. ساخت. ساختگی. آنچه به سرباز از لباس و وسائل و آلات دیگر داده می شود. (فرهنگستان) : ساز و برگ از سپه گرفتی باز تاسپه را نه برگ ماند و نه ساز. نظامی (هفت پیکر). ، ساز و برگ سفر. توشه. زاد، زین و یراق. تنگ و توبره. ساخت: چه نازی بدین اسپ و این ساز و برگ کت این تخت خون است و آن تاج مرگ. اسدی (گرشاسب نامه). رجوع به ساخت، ساختگی، برگ و ساز شود
جزئیات و فروعات. (فرهنگ نظام). کنایه از طول و عرض در حرف و حکایت. (آنندراج). و آرایش های فضول و غیر ضرور. - شاخ و برگ دادن بحکایتی و قصه ای و واقعه ای، با اغراق و مبالغه آن را بیان کردن. بیش یا بهتر یا بدتر از آنچه هست نمودن آن. رجوع به شاخ و برگ ساختن شود. - شاخ و برگ ساختن، شاخ و برگ دادن: بود مجنون ریشه ای از نخل صحرای جنون عاقلان بر قصۀ او شاخ و برگی ساختند. میرمعصوم کاشی (از آنندراج)
جزئیات و فروعات. (فرهنگ نظام). کنایه از طول و عرض در حرف و حکایت. (آنندراج). و آرایش های فضول و غیر ضرور. - شاخ و برگ دادن بحکایتی و قصه ای و واقعه ای، با اغراق و مبالغه آن را بیان کردن. بیش یا بهتر یا بدتر از آنچه هست نمودن آن. رجوع به شاخ و برگ ساختن شود. - شاخ و برگ ساختن، شاخ و برگ دادن: بود مجنون ریشه ای از نخل صحرای جنون عاقلان بر قصۀ او شاخ و برگی ساختند. میرمعصوم کاشی (از آنندراج)
خیال. (غیاث). دماغ. (آنندراج). میل. هوی. خواهش: به سعی عاشقانه طبع او چون مایل افتاده سلیم از شوق آن دایم سر و برگ غزل دارد. محمدقلی سلیم (از آنندراج). ما به شوق ناله از بلبل به گلشن میرویم ورنه کی ما را سر و برگ تماشای گل است. ظفرخان احسن (ازآنندراج)
خیال. (غیاث). دماغ. (آنندراج). میل. هوی. خواهش: به سعی عاشقانه طبع او چون مایل افتاده سلیم از شوق آن دایم سر و برگ غزل دارد. محمدقلی سلیم (از آنندراج). ما به شوق ناله از بلبل به گلشن میرویم ورنه کی ما را سر و برگ تماشای گل است. ظفرخان احسن (ازآنندراج)